نشسته م تو انباری.

من و این انباری سه در یک با هم خاطره ها داریم.

چقدر اینجا ماکت درست کردم و رنگ و سنباده زدم.

حالا در سکوت نشستم و چشم دوختم به ردیف کتابهایی که باید تکلیفشونو مشخص کنم.

یا رد کنم بره، یا رد کنم بره، یا رد کنم بره.

آپشن دیگه ای از نظر مامان وجود نداره.

فقط میتونم یه سری رو یواشکی ببرم کارگاه.

.

دستم به کار نمیره.

من عاشق این انباری و این کتابهای خاک گرفته م


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها