زنگ در نخورد. معلوم بود از بالا قطعه. ساعتو نگاه کردم. وقت خواب جوجه بود. با دستپاچگی زنگ زدم به گوشی داداشم. آقای تپسی هنوز منتظر بود. وقت پیاده شدن ازش خواستم صبر کنه تا من برم تو خونه و حالا هر دو معطل بودیم.

بعد از چند تا زنگ تماسم ریجکت شد و در باز شد و من دست ت دادم و از آقاهه تشکر کردم.

قرار نانوشته مون اینه که من پله ها رو که میرم بالا صدای میو میو در میارم و جوجه طبقه چهارم تو قاب در وایمیسته و جوابمو میده تا برسم بالا.

جواب اولین میو م صدای شششش بود که مطمئنم کرد جوجه خوابه و داداشه داره سعی میکنه منو ساکت کنه.

وارد خونه ی تاریک که شدم، وسط لالایی خوندن زن داداشه صدای جوجه رو شنیدم که گفت: عمه اومده! من دونم!

و پشت بندش صدای: هیس! هیس! وایسا! نه!. تاپ تاپ تاپ. عمههههههه!!! هورااااا!!!.

غیر از جوجه، بقیه حضار میخواستن خفه م کنن!

داداشه در جا اعلام کرد که: شب بخیر!

زن داداشه هم پرسید شام خوردم یا نه؟! و بعد برام ظرف گوشت کوبیده و سبزی و نون رو گذاشت تو سینی و گفت که خیلی خوابش میاد.

جوجه گفت: من اوش اوبیده!. مامانش گفت: مسواک زدی! هیولا میره تو دندونت!. 

ولی جوجه خودشو پرت کرد زمین و زد زیر گریه که اوش اوبیده میخوام! و سر آخر من واسطه شدم که حالا بیخیال شو دیگه مامانش!

اولین لقمه رو که بهش دادم گفت: عمه دهن من اوچیکه!.

دو تا لقمه اندازه بند انگشت خورد و بعد شروع کرد به حرف زدن. با هیجان و بلند بلند. ساعت از دوازده گذشته بود. ازم پرسید که: عمه میدونی اوش اوبیده توش چیا داره؟!.

گفتم: چیا داره عمه؟!!!

گفت: نخود. اوشت. لیمو ترش. لیمو عمانی!. بیسکوییت. سس!

پرسیدم: چه سسی؟!

گفت: سس قرمز!

داشتم میمردم که نخندم!.

بعد ازم خواهش کرد که وقتی غذامو خوردم توپ "آدم بزرگا" شو بیاره تا با هم فوتبال بازی کنیم!

.

تا یک و ربع صبح هیچ توفیقی در خوابوندن جوجه نداشتم.

برای همین مامانش دوباره پاشد و بعد از نیم ساعت لالایی رو تاب و نیم ساعت ت دادن رو پا موفق شد جوجه رو بخوابونه.

قشنگ دلم براش سوخت!


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها