تو کمدم دنبال یه کتاب میگشتم که یه دفتر خشتی کوچیک گل گلی پیدا کردم.
بازش کردم. نوشته بودم: اربعین نود و شش.
تا عمود هفتصد رو نوشته بودم و باقیش خالی بود.
لجم گرفت از خودم.
من هیچ کدوم از اتفاقای مهم دو سال گذشته مو ننوشتم. خصوصا اون سفرنامه رو.

مامان چند روز پیش بهم گفت من آخرشم نفهمیدم تو چرا امسال نرفتی پیاده روی اربعین.
گفتم: خودمم نفهمیدم.

دوسال پیش یه حال عجیبی داشتم. اصلا تو محرم دلم به مجلس عزاداری رفتن نبود. چند باری هم که رفتم دکی زد پس گردنم و کشون کشون برد.
اربعین اون سال هی بچه ها بهم گفتن بریم، گفتم نمیام. سرآخر وسط دعوا و اصرار اونا، یه دوستی از ینگه دنیا یهو بی دلیل و بی ربط برام یه کوله پشتی سبک سفری و فلاسک نیم لیتری هدیه فرستاد. ساز و برگ سفر. یادمه اون لحظه ای که بسته رو باز کردم. یه لحظه بود. دلم یهو انگار کنده شد. صبحش پاسپورتو فرستادم برا ویزا. دو سه روز بعدشم تو همون پرواز دکی و مریم بلیط خریدم.

بعدنا یادمه به دکی گفتم امام حسین یقه مو گرفته!
.
امسال هم بنا نیست برم. ینی تا همین الان.
ولی حالا کی میدونه چی میشه.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها