با لجبازی میخواست همزن برقی رو از دستم بگیره. سعی کردم براش توضیح بدم که سنگینه و خطرناکه و الان اصلا ممکنه آرد و تخم مرغ موقع هم زدن از ظرف بپاشه بیرون و.
ول کن قضیه نبود. کوتاه اومدم.
حتی نذاشت دستم نزدیک دستش باشه که در صورت بروز حادثه ی احتمالی بخوام همزنو بگیرم.
با پررویی کامل نشسته بود رو کابینت و نهایتا یه چند ثانیه ای مایه کیک رو هم زد.
فر از نیم ساعت قبل روشن بود و بدنه ی اجاق گاز کاملا داغ.
از طرفی مادر جوجه هم زده بود به سرش که لازانیا درست کنه و قابلمه ی آب جوش داشت قل قل میکرد و جوجه میخواست به قول خودش ماکارونی های پهن رو موقع پختن ببینه. برا همین بعد از اینکه مایه ی کیک رو ریختم تو قالب، از کابینت سمت من پرید پایین و از کشوهای کابینت کنار گاز رفت بالا.
دیگه اعصابم نمیکشید. دعواش کردم که اینقدر بپر بپر نکن عمه. همه چی الان اینجا داغ و خطرناکه. و در حالی که داشت دست و پا میزد بغلش کردم و گذاشتم رو زمین. اونم در جا منو دور زد و دوباره رفت سمت اجاق که حالا کیکه رو ببینه که چجوری داره میپزه.
مامانش ترسید و سرش داد زد که برو کنار.
جوجه ناراحت شد و بالاخره بعد از نیم ساعت تنش درست کردن تو آشپزخونه، رفت سراغ تلوزیون.
و همینطور که از ما دور میشد عین یه پیرمرد زیر لب با خودش غر میزد که: اه! همه شون عصبانین. اه. همه شون با من مهربون نیستن. منو دعوا میکنن. اصلا باهاتون دوست نیستم.
ما صداشو میشنیدیم و به زور داشتیم خنده مونو کنترل میکردیم. 
با اخم نشست جلو تلوزیون و آخرین عبارتو رو به ما و با صدای بلندتر گفت: بیشور!
رفتم پیشش و گفتم: پسته شور؟!. عمه؟!. مگه من ازت پسته شور خواستم؟!
گفت: عمه من نگفتم پسته شور!
- پس چی گفتی؟!
- گفتم بیشور!
- ینی چی؟!
- وقتی عصبانی ایم میگیم.  یه حرف بده!


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها